ترتیل سه بار تکرار استاد پرهیزکار و استاد منشاوی
- ۷ نظر
- ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۴
روح:
ما وقتی میگوییم "روح" یک کلمه است، با معنی واحدی که از آن درک میکنیم، اما باید دقت نماییم که روح نیز انواع و اقسام دارد و هر کدام از آنها نیز دارای شدت و ضعف مرتبه هستند، که یا در یک موجود از ضعف به شدت خود میرسند و یا در موجودی مراتب آن نسبت به موجودات دیگر ضعیفتر و شدیدتر است.
در مثل میتوانیم به "نور" مثال بزنیم. نور الکتریستهی برق [مثل رعد و برق]، یا نور خورشید، یا نور آتشی که از سوختن چوب ساطع میگردد، یا نور آتش از سوختن مواد فسیلی و خلاصه نور سوختن شمع، همه نور است، اما هم متفاوت هستند و هم دارای ضعف و شدت مراتب در تابش. روح نیز همینطور است.
انواع روح:
برای "روح" تقسیمبندیهای گوناگونی از منظرهای متفاوت صورت پذیرفته است و بهترین تعاریف که امروزه علم به بخشی از آن دست یافته، همان تعاریف اهل عصمت علیهم السلام میباشد.
در روایات تصریح شده است که انسان دارای چهار روح است که عبارتند از: 1- روح الحیات، 2- روح القوة (قدرت)، 3- روح الشهوة، 4- روح الایمان. البته انبیا و اوصیای الهی، دارای "5- روح القدس، نیز هستند.
اما در مورد "روح" که تمامی موجودات زنده از آن برخوردارند، امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به کمیل، به چند روح تصریح دارند که عبارتند از:
۱- نمو کننده گیاهی / ۲- احساس زندگی / 3- گویای پاکیزه / 5- گرد آمده خداپسند
روح حیوانات:
روح: بدیهی است که حیوانات از روح سه روح «حیات، قوه (قدرت) و شهوت» برخوردار میباشد و "انسان" میتواند به "روح ایمان" نیز زنده و مجهز گردد و برای همین اگر ایمان نیاورد «کَالانعام = مانند چهارپایان» میباشد. پس حیوانات نیز روح دارند.
حشر حیوانات:
ملاک حشر، فهم، شعور، اراده و اختیار است که تکالیفی را مترتب میکند و تمامی این ویژگیها در حیوانات نیز وجود دارد، اگر چه در مرتبهی پایینتر و ضعیفتر.
شعور - ما تقسیمبندیهای گوناگونی در مورد حیوانات داریم که از جمله آنها «اهلی و تربیت پذیر - و - غیر اهلی و تربیت ناپذیر»، پس تربیتی پذیری، گروه کثیری از حیوانات، آنان را در مرتبهی بالاتری از شعور قرار میدهد، هر چند که غیر اهلیها نیز (روباه، مار و ...) هوش و شعور دارند.
اختیار - حیوانات نیز اراده و اختیار دارند، منتهی در مرتبهای بسیار ضعیف. حیوان حتی اگر درنده باشد نیز اختیار میکند که حمله کند یا خیر و انتخاب میکند که در میان یک گلهی انبوه، کدام را شکار کند؟
فهم و علم - حیوانات نیز فهم و حتی علم دارند. علم برخی ساده و تماماً غریزی است، برخی دیگر ابزارسازی نیز میکنند، برخی دیگر تقلید میکنند، برخی دیگر تربیت پذیر هستند.
احساسات - برخی از حیوانات [به ویژه آنان که زندگی جمعی] دارند، از احساسات قویتر از سایرین نیز برخوردارند. آیا غصه و خرسندی سگها، یا حتی عزاداری فیلها، یا جانفشانی غزالها برای حفظ فرزند را ندیدهاید؟ خود را به ببر و پلنگ نشان میدهد، به مسیر دیگری میرود تا شکارچی را از کرهاش دور کند!
پس مشاهده میشود که تمامی ملزومات "حشر"، با شدت و ضعف مرتبهاش، برای حیوانات نیز وجود دارد.
توصیف حیوانات در قرآن کریم:
امتهایی مثل انسان: زندگی دستهجمعی، مستلزم فهم، شعور، علم و نظم و انضباطی دقیق است، خداوند میفرماید آنها نیز مثل شما، امت هستند؛ هر چند که نوع، مرتبه وجودی، کمالات و زندگی جمعی آنها با انسانها متفاوت است:
«وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُم مَّا فَرَّطْنَا فِی الکِتَابِ مِن شَیْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ» (الأنعام، 38)
ترجمه: و هیچ جُنبدهاى در زمین نیست و نه هیچ پرندهاى که به دو بال خویش بپرد مگر آنکه گروههایى مانند شمایند- آفریده و روزى خوار-. در کتاب - قرآن یا لوح محفوظ - هیچ چیزى را فروگذار نکردهایم، سپس همه به سوى پروردگارشان برانگیخته و فراهم مىشوند.
تسبیح و علم به آن - در قرآن کریم، آیات متعددی در خصوص حیوانات وجود دارد، از دستهبندی آنها بر اساس نوع حرکت گرفته تا تسبیح و شعور و علمشان به آن تسبیحی که میکنند، اگر چه نوع تسبیح آنان با انسان متفاوت است:
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ» (النّور، 41)
ترجمه: آیا ندانستهاى که هر که [و هر چه] در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مىگویند، و پرندگان [نیز] در حالى که در آسمان پر گشودهاند [تسبیح او مىگویند]؟ همه ستایش و نیایش خود را مىدانند، و خدا به آنچه مىکنند داناست.
نطق و سخن گفتن: نطق و سخن گفتن نیز مستلزم برخورداری از شعور و نیز اراده و انتخاب در گفتن است، و حیوانات دارند (هر چند که مرتبهی آن نازلتر از انسان است). زمانی که خداوند متعال در کلام وحی تصریح نمود که "مور"ها با یک دیگر سخن گفتند، یا هُدهُد خبر آورد، یا سلیمان "منطق الطیر" داشت، به نظر برخی عجیب و حتی قصه و حکایت آمد، اما امروزه علم کشف کرده است که حیوانات نیز سخن میگویند و دانشمندان در تلاش هستند تا کلام (منطق) آنها را یاد بگیرند تا بتوانند ارتباط بیشتری با آنان برقرار کنند.
«وَوَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّیْرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ» (النّمل، 16)
ترجمه: و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت: «اى مردم، ما زبان پرندگان را تعلیم یافتهایم و از هر چیزى به ما داده شده است. راستى که این همان امتیاز آشکار است.»
حشر حیوانات:
پس نه تنها موارد فوق حاکی از "ایجاب حشر حیوانات" میباشد، بلکه خداوند متعال در برخی از آیات تصریح به حشر حیوانات کرده است، حتی حیوانات وحشی که به ظاهر شعور ندارند و تربیت پذیر نیز نمیباشند. به عنوان مثال فرمود:
*- «وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُم مَّا فَرَّطْنَا فِی الکِتَابِ مِن شَیْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ» (الأنعام، 38)
ترجمه: و هیچ جُنبدهاى در زمین نیست و نه هیچ پرندهاى که به دو بال خویش بپرد مگر آنکه گروههایى مانند شمایند- آفریده و روزى خوار-. در کتاب - قرآن یا لوح محفوظ - هیچ چیزى را فروگذار نکردهایم، سپس همه به سوى پروردگارشان برانگیخته و فراهم مىشوند.
«وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» (التکویر، 5)
ترجمه: و آن گاه که همه حیوانات وحشى محشور شوند.
نتیجه:
با توجه به مطالب فوق و آیات مربوطه، مشخص گردید که همه جنبدگان و از جمله حیوانات روح دارند و محشور میشود، هر چند که حشر آنها مانند انسان نیست، چرا که از قوای لازمه عقل، شعور، اختیار و بالتبع تکلیف، به حد انسان برخوردار نمیباشند. اما در خصوص این که حشر آنان چگونه است، و پس از حشر چه اتفاقی برایشان میافتد، اطلاعات دقیقی از قرآن و احادیث در اختیار نداریم. الله اعلم.
براساس تحقیقات فلاسفه اسلامى، گیاهان و حیوانات نیز روح وبه
تعبیر دیگر نفس دارند. البته روح یا نفس آنها متفاوت با نفس انسان است و
نفس گیاه نیز متفاوت با نفس حیوان است.
درباره حشر حیوانات در آخرت از
بعضى آیات چنین به دست مىآید که حیوانات در آخرت محشور مىشوند. در این که
حیوانات و گیاهان و حتی جمادات دارای روح و حرکت می باشند تردیدی نیست.
اما این که همه اینها در قیامت محشور شوند ضرورت ندارد زیرا قیامت صحنه
حسابرسی و بهره گیری از مسؤولیت هاست.
اگر ساختار فکری ما تنها براساس
علوم تجربی و طبیعی و یا فلسفی باشد «قانون بقاء ماده و انرژی» و یا «موجود
معدوم نمی شود» را مطرح می کنیم و لذا نابودی را محال می دانیم.
اما
اگر علاوه بر دانش تجربی و فلسفی، مبنای معرفتی و عرفانی داشته باشیم می
توانیم بگوییم خداوند توانایی آفرینش هر جهانی را متناسب با مقتضیات آن را
دارد و همان طور که می تواند با فرمان «کن فیکون» (بقره، آیه 117) باش پس
می باشد. ( باش پس می شود) موجودی را بیافریند.
با قطع فیض از موجود می
تواند تمام قالب های آن را بشکند «یوم تبدل الارض غیر الارض والسموات؛
روزی که زمین به غیر این زمین و آسمان ها (به غیر این آسمان ها) مبدل می
گردد» (ابراهیم، آیه 48).
لذا وقتی نظام دنیا دگرگون می شود، آن چه که
به مقتضای نظام آخرت لازم است تحقق می یابد و ضرورتی ندارد عین همان سنگ ها
با عین همان گیاهان و یا حیوانات محشور شوند و روح و حرکت آن موجودات که
به وسیله فرشتگان تدبیر می شود «فالمدبرات امرا...؛ و کار (بندگان) را
تدبیر می کند» (نازعات، آیه 5). همچنان باقی هستند بدون این که نیاز به
تقسیم و انقسام به تعداد موجودات داشته باشند.
برای توضیح بیشتر نسبت به حیوانات توجه شما را به متن زیر جلب می کنیم.
1. آیا رستاخیز براى حیوانات هم وجود دارد؟
شک
نیست که نخستین شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تکلیف و
مسئولیت است، طرفداران این عقیده مىگویند مدارکى در دست است که نشان
مىدهد حیوانات نیز به اندازه خود داراى درک و فهمند، از جمله:
زندگى
بسیارى از حیوانات آمیخته با نظام جالب و شگفتانگیزى است که روشنگر سطح
عالى فهم و شعور آنها است کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجیب
آنها و نظام شگفتانگیز لانه و کندو، سخنانى نشنیده باشد، و بر درک و شعور
تحسینآمیز آنها آفرین نگفته باشد؟ گرچه بعضى میل دارند همه اینها را یک
نوع الهام غریزى بدانند، اما هیچ دلیلى بر این موضوع در دست نیست که اعمال
آنها به صورت ناآگاه (غریزه بدون عقل) انجام مىشود.
چه مانعى دارد که
این اعمال همانطور که ظواهرشان نشان مىدهد ناشى از عقل و درک باشد؟ بسیار
مىشود که حیوانات بدون تجربه قبلى در برابر حوادث پیشبینى نشده دست به
ابتکار مىزنند، مثلاً گوسفندى که در عمرش گرگ را ندیده براى نخستین بار که
آن را مىبیند به خوبى خطرناک بودن این دشمن را تشخیص داده و به هر وسیله
که بتواند براى دفاع از خود و نجات از خطر متوسل مىشود.
علاقهاى که
بسیارى از حیوانات تدریجا به صاحب خود پیدا مىکنند شاهد دیگرى براى این
موضوع است، بسیارى از سگهاى درنده و خطرناک نسبت به صاحبان خود و حتى
فرزندان کوچک آنان مانند یک خدمتگذار مهربان رفتار مىکنند.
داستانهاى
زیادى از وفاق حیوانات و اینکه آنها چگونه خدمات انسانى را جبران مىکنند
در کتابها و در میان مردم شایع است که همه آنها را نمیتوان افسانه دانست. و
مسلم است آنها را به آسانى نمىتوان ناشى از غریزه دانست، زیرا غریزه
معمولاً سرچشمه کارهاى یکنواخت و مستمر است، اما اعمالى که در شرایط خاصى
که قابل پیشبینى نبوده بعنوان عکس العمل انجام مىگردد به فهم و شعور
شبیهتر است تا به غریزه.
هم امروز بسیارى از حیوانات را براى مقاصد
قابل توجهى تربیت مىکنند، سگهاى پلیس براى گرفتن جنایتکاران، کبوترها براى
رساندن نامهها، و بعضى از حیوانات براى خرید جنس از مغازهها، و حیوانات
شکارى براى شکار کردن، آموزش مىبینند و وظائف سنگین خود رابا دقت عجیبى
انجام مىدهند، (امروز حتى براى بعضى از حیوانات رسما مدرسه افتتاح
کردهاند!)
از همه اینها گذشته، در آیات متعددى از قرآن، مطالبى دیده
مىشود که دلیل قابل ملاحظهاى براى فهم و شعور بعضى از حیوانات محسوب
مىشود، داستان فرار کردن مورچگان از برابر لشکر سلیمان، و داستان آمدن
هدهد به منطقه «سبا و یمن» و آوردن خبرهاى هیجانانگیزبراى سلیمان شاهد این
مدعا است.
در روایات اسلامى نیز احادیث متعددى در زمینه رستاخیز
حیوانات دیده مىشود، از جمله: از ابوذر نقل شده که مىگوید: ما خدمت
پیامبر(ص) بودیم که در پیش روى ما دو بز به یکدیگر شاخ زدند، پیغمبر(ص)
فرمود، مىدانید چرا اینها به یکدیگر شاخ زدند؟ حاضران عرض کردند: نه،
پیامبر(ص) فرمود ولى خدا مىداند چرا؟ و به زودى در میان آنها داورى خواهد
کرد، (تفسیر مجمع البیان و نور الثقلین ذیل آیه بالا).
و در روایتى از
طرق اهل تسنن از پیامبر نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود: ان الله یحشر
هذه الامم یوم القیامة و یقتص من بعضها لبعض حتى یقتص للجماء من
القرناء؛خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت بر مىانگیزاند و قصاص بعضى
را از بعضى مىگیرد، حتى قصاص حیوانى که شاخ نداشته و دیگرىبىجهت باو شاخ
زده است از او خواهد گرفت؛(تفسیر المنار ذیل آیه).
در آیه 5 سوره تکویر
نیز مىخوانیم و اذا الوحوش حشرت؛ هنگامیکه وحوش محشور مىشوند اگر معنى
این آیه را حشر در قیامت بگیریم (نه حشر و جمع بهنگام پایان این دنیا)یکى
دیگر از دلایل نقلى بحث فوق خواهد بود.
2.اگر آنها رستاخیز دارند تکلیف هم دارند
سؤال
مهمى که در اینجا پیش مىآید و تا آن حل نشود تفسیر آیه فوق روشن نخواهد
شد این است که آیا نمىتوانیم قبول کنیم که حیوانات تکالیفى دارند با اینکه
یکى از شرایط مسلم تکلیف عقل است و به همین جهت کودک و یا شخص دیوانه از
دایره تکلیف بیرون است؟ آیا حیوانات داراى چنان عقلى هستند که مورد تکلیف
واقع شوند؟ و آیا مىتوان باور کرد که یک حیوان بیش از یک کودک نابالغ و
حتى بیش از دیوانگان درک داشته باشد؟ و اگر قبول کنیم که آنها چنان عقل و
درکى ندارند چگونه ممکن است تکلیف متوجه آنها شود.
در پاسخ این سؤال
باید گفت که تکلیف مراحلى دارد و هر مرحله ادراک و عقلى متناسب خود
مىخواهد، تکالیف فراوانى که در قوانین اسلامى براى یک انسان وجود دارد
بقدرى است که بدون داشتن یک سطح عالى از عقل و درک انجام آنها ممکن نیست و
ما هرگز نمىتوانیم چنان تکالیفى را براى حیوانات بپذیریم، زیرا شرط آن، در
آنها حاصل نیست، اما مرحله ساده و پائینترى از تکلیف تصور مىشود که
مختصر فهم و شعور براى آن کافى است، ما نمىتوانیم چنان فهم و شعور و چنان
تکالیفى را بطور کلى درباره حیوانات انکار کنیم.
حتى درباره کودکان و
دیوانگانى که پارهاى از مسائل را مىفهمند انکار همه تکالیف مشکل است
مثلاً اگر نوجوانان 14 ساله که به حد بلوغ نرسیده ولى کاملاً مطالب را
خوانده و فهمیدهاند در نظر بگیریم، اگر آنها عمدا مرتکب قتل نفس شوند در
حالى که تمام زیانهاى این عمل را مىدانند آیا مىتوان گفت هیچ گناهى از
آنها سر نزده است؟ قوانین کیفرى دنیا نیز افراد غیر بالغ را در برابر
پارهاى از گناهان مجازات مىکند، اگر چه مجازاتهاى آنها مسلما خفیفتر
است. بنابراین بلوغ و عقل کامل شرط تکلیف در مرحله عالى و کامل است، در
مراحل پائینتر یعنىدر مورد پارهاى از گناهانیکه قبح و زشتى آن براى افراد
پائینتر نیز کاملاً قابل درک است بلوغ و عقل کامل را نمىتوان شرط دانست.
با توجه به تفاوت مراتب تکلیف، و تفاوت مراتب عقل اشکال بالا در مورد حیوانات نیز حل مىشود.
آیاتى
از قرآن کریم اشاره به حشر حیوانات دارد؛ از جمله: الف) ما من دابة من
الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الاّ امم امثالکم ما فرطّنا فى الکتاب من
شىء ثمّ الىربّهم یُحشرون؛ هیچ جنبندهاى در زمین، و هیچ پرندهاى که با
دو بال خود پرواز مىکند، نیست مگر این که امّتهایى همانند شما هستند.
ماهیچ چیز را در این کتاب، فرو گذار نکردیم، سپس همگى به سوى پروردگارشان
محشور مىشوند، (انعام / 38). از این که در ذیل آیه فرموده: «ثم...»
استفاده مىشودکه مراد از این شباهت، تنها شباهت در احتیاج به خوراک و
جفتگیرى و تهیه مسکن نیست؛ بلکه جهت اشتراک دیگرى نیز بین انسان و حیوانات
هست که آنها را در مسأله بازگشت به سوى خدا، به انسان تشبیه کرده است.
ب)
و اذا الوحوش حُشِرت؛(تکویر، آیه 5). وحوش جمع وحش است و وحش حیوانى است
که هرگز با انسانها اُنس نمىگیرد (مانند درندگان و امثال آن). ظاهر آیه ـ
از این جهت که در سیاق آیات توصیف کننده قیامت قرار دارد ـ بیانگر این است
که حیوانان وحشى هم در روز قیامت، مانند انسانها محشور خواهند شد. اما
این که پس از محشور شدن چه وضعى خواهند داشت و سر انجام کارشان چه خواهد
شد، در کلام خداى تعالى و روایات معتبر، چیزى نیامده است. حال باید
دید،ملاک حشر و بازگشت انسان به سوى خدا چیست؟ و آیا همان ملاک، مشترکا در
حیوانات نیز وجود دارد؟ بدیهى است که ملاک محشور شدن در انسان، جز نوعى از
زندگى ارادى و شعورى ـ که راهى به سوى سعادت یا بدبختى نشان مىدهد ـ نیست.
ملاک سعادت تنها همان داشتن شعور و فطرت انسانى است که به کمک پیامبران
راه مشروعى از اعتقاد و عمل را به روى او باز مىکند و انسان آن راه را
بپیماید، در دنیا و آخرت سعادتمند مىشود. این سنتى است که فطرت هر انسانى،
آن را قبول دارد و در دو محور خلاصه مىشود: دعوت به کار خیر و عدل و
نهىاز عمل بد و ظلم. آیات بسیارى از قرآن کریم، مؤیّد این نگرش است؛ از
جمله: و نفسٍ و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها؛ و قسم به جان آدمى و آن
کس که آن را آفریده و منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او
الهام کرده است؛ (شمس، آیه 7 و 8).
با تفکّر عمیق در مراحل زندگى
حیوانات و در نظر گرفتن حالات مختلفى که هر نوع از حیوانات در مسیر زندگى
به خود مىگیرند، روشن مىشود که حیوانات هم مانند انسان، داراى آرا و
عقاید فردى و اجتماعىاند و حرکات و سکناتى که در راه بقا و جلوگیرى از
نابود شدن از خود نشان مىدهند، همه بر مبناى آن عقاید است؛ یعنى، حیوان
نسبت به حاجتهاى خود و این که چگونه مىتوان آنها را برآورده ساخت، داراى
شعور، آرا و عقایدى است که همانها او را مانند انسان، به جلب منافع و دفع
ضررها وا مىدارد. حیوانات نیز مانند آدمیان تا اندازهاى،از موهبت اختیار
بهرهدارند (البته نه به آن قوت و شدّتش که در انسان هست) و نیز داراى
سطحى از فهم و شعوراند.
موارد فراوانى است که به برخى از آن شواهد اشاره مىشود:
الف- زیستشناسان در بسیارى از انواع حیوانات (مانند مورچه، زنبور عسل و
موریانه) آثار عجیبى از تمدن و نازک کارىهاى ظریفى در صنعت و لطایفى در
شیوه اداره مجموعه خود برخوردهاند که هرگز نظیر آن ـ جز در بعضى از ملل
متمدن ـ دیده نشده است. قرآن کریم مىفرماید: و فى خلقکم و ما یبث من دابه
آیات لقوم یوقنون؛ و نیز در آفرینش شما و جنبندگانى که پراکنده ساخته،
نشانههایى است براى جمعیتى که اهل یقیناند، (جاثیه، آیه 4). این آیات
مردم را به شناختن عموم حیوانات و تفکّر در کیفیت خلقت آنها و کارهایى که
مىکنند، ترغیب نموده و در آیات دیگرى به عبرتگرفتن از بعضى از آنها (مانند
چهارپایان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل) دعوت کرده است وقتى که زندگى
بسیارى از حیوانات با نظام جالب و شگفتانگیزى آمیخته است چه مانعى دارد که
این اعمال ـ همان طور که ظاهرشان نشان مىدهد ـ ناشى از عقل و درک باشد؟
گرچه بعضى میل دارند همه اینها را یک نوع الهام غریزى بدانند، اما هیچ
دلیلى براى این موضوع در دست نیست که اعمال آنها به صورت ناخودآگاه و غریزى
ـ بدون عقل ـ انجام مىشود.
ب- با دقت در حالات نفسانى انسان ـ که به وسیله آن افعال اختیارى خود را
انجام مىدهد ـ استنباط مىشود که به شعور و اراده احتیاج است. همین شعور و
اراده، در سطحى نازلتر، در حیوانات ـ مخصوصا حیوانات اهلى ـ مشاهده
مىشود، مثلاً در بعضى موارد حیوان از خودحرکاتى نشان مىدهد که انسان،
مىفهمد که این حیوان در انجام دادن آن عمل مردّد است و در بعضى موارد
مىبینیم که حیوان با توجه به نهىِ صاحبش ـ از ترس شکنجه و یا به جهت
تربیتى که یافته است ـ از انجام دادن عملى خوددارى مىکند. در واقع همه
کارهاى حیوان، مانندموش گرفتن گربه و یا فرار موش از گربه نیست که به دلیل
روشن بودن نفع آن، بدون بهرهگیرى از تفکّر، اراده به عمل اقدام کند، بلکه
در بعضى از موارد، صرف علم به وجود آن در برانگیختن اراده کافى نیست؛ چون
به نافع بودنش جزم و یقین ندارد انگیزش اراده به سوى آن محتاج به تفکّر
است. از این رو ناگزیر است که فکر و شعور خود را به کار اندازد و ببیند آیا
نواقص و موانعى همراه آن هست یا نه و این که آیا نافع است یا مُضر؟ در این
قبیل موارد، آن قدر فکر خود را به کار مىاندازد، تا به یک طرف احتمالات
یقین پیدا کند. اینها دلیل بر این است که در نفوس حیوانات هم، حقیقى به نام
اختیار و استعداد حکم کردن به شایسته و ناشایست وجود دارد. او نیز
مىتواند یک جا به لزوم فعل حکم کند و جایى دیگر به وجوب ترک آن و ملاک
اختیار نیز همین است. البته این صلاحیت، بسیار ضعیفتر از آن مقدارى است که
در نزد انسانها دیده مىشود، (براى مطالعه بیشتر ر.ک: تفسیر نمونه، ج 5، ص
224).
اما چند نکته درباره حشر حیوانات قابل ذکر است:
1. با توجه به
این دلایل و دلیلهاى متعدد دیگر، وقتى صحیح باشد که بگوییم حیوانات هم تا
اندازهاى ـ هر چند ضعیف ـ از اختیار سهمى دارند؛ چرا صحیح نباشد احتمال
دهیم که خدای سبحان، حد متوسط همان اختیار ضعیف را ملاک تکالیف مخصوص قرار
دهد که با افق فهم آنها مناسب باشد و ما از ان اطلاعى نداشته باشیم. خلاصه،
راهى باشد که از آن راه، پاداش دادن به حیوان مطیع و مؤاخذه از حیوان
سرکش، صحیح باشد و جز خداى سبحان، کسى بر آن آگاهى نداشته باشد؟
2.
تکلیف مراحلى دارد و هر مرحله، ادراک و عقلى متناسب با خود مىخواهد.
تکالیف فراوانى که در قوانین اسلامى، براى انسان وجود دارد، به قدرى است که
بدون داشتن یک سطح عالى از عقل و درک، انجام دادن آنها ممکن نیست و ما
هرگز نمىتوانیم چنان تکالیفى را براىحیوانات بپذیریم؛ زیرا شرایط آن در
حیوانات حاصل نیست. اما مرحله ساده و پایینترى از تکلیف تصور مىشود که
اندکى فهم و شعور، براى آن کافى است. ما نمىتوانیم چنان فهم و شعور و
تکالیفى را به طور کلى، درباره حیوانات انکار کنیم. حتى درباره کودکان و
دیوانگانى که پارهاى از مسائل را مىفهمند، انکار همه تکالیف مشکل است؛
مثلاً نوجوانان چهارده ساله را ـ که به حد بلوغ نرسیده ولى کاملاً مطالب را
خوانده و فهمیدهاند ـ در نظر بگیریم. اگر آنان مرتکب قتل نفس شوند ـ در
حالى که تمام زیانهاى این عمل را مىدانند ـ آیا مىتوان گفت که هیچ گناهى
از آنان سر نزده است؟ قوانین کیفرى دنیا نیز افراد نابالغ را در برابر
پارهاى از گناهان، مجازات مىکنند؛ هر چند مجازاتهاى آنان خفیفتر است.
بنابراین بلوغ و عقل کامل، شرط تکلیف در مرحله عالى و کامل است و در مراحل
پایینتر (یعنى در مورد پارهاى از اعمالى که قُبح وزشتى آن براى افراد
پایینتر نیز کاملاً قابل درک است) نمىتوان بلوغ و عقل کامل را شرط دانست.
3.
در مورد این که آیا حشر حیوانات، شبیه حشر انسان است، یعنى، آنان هم مبعوث
شده و اعمالشان حاضر مىشود و بر طبق آن پاداش و کیفر مىبینند یا نه؛
باید گفت: معناى حشر اساسا همین است؛ چرا که حشر در لغت به مفهوم جمع کردن
افراد و سوق دادن آنان به سوىانجام کارى است. از آیاتى مانند «انّا من
المجرمین منتقمون؛ مسلما ما از مجرمان انتقام خواهیم گرفت» (سجده / 22). و
«فلاتحسبناللّه مُخلف وعده رُسُلَه انالله عزیز ذوانتقام؛ پس گمان مبر که
خدا و عدهاى را که به پیامبرانش داده، تخلّف کند؛ چرا که خداوند قادر و
انتقام گیرنده است» (ابراهیم، 47). و آیات مشابه آن استفاده مىشود که حکمت
حشر، اِنعام و انتقام (جزاى احسان و ظلم) است و چون این دو وصف، در بین
حیوانات نیز وجود دارد و اجمالاً بعضى ازآنها را مىبینیم که در عمل خود
ظلم مىکنند و برخى دیگر را مشاهده مىکنیم که احسان را رعایت مىکنند؛ از
این رو باید بگوییم که حیوانات نیز حشر دارند، (ر.ک: المیزان، ج 7، صص 75 ـ
78، ذیل تفسیر آیات 37 ـ 55 سوره انعام و تفسیر نمونه، ج 5، صص 224 ـ
227).
کشتن حشرات موذی و حیواناتی که اگر آنها را نکشند باعث اذیت و ضرر
می شوند و یا با بهداشت محیط و منزل و سلامت انسان منافات دارند, مانند
سوسک و مار و عقرب و موش اشکال ندارد و گناه نیست. ولی بهتر است از کشتن
حشرات و حیواناتی که اینچنین نیستند و آزاری ندارند, خودداری شود زیرا در
روایت آمده که اگر کسی حیوانی را بدون جهت بکشد فردای قیامت مورد مؤاخذه
قرار می گیرد. در برخی روایات کشتن حشراتی مانند مورچه مجاز شمرده شده است.
در حدیثی از حضرت صادق(ع) آمده است: « لابأس بقتل النمل آذتک لولم توذک»؛
«کشتن مورچه اشکالی ندارد چه آزاری به تو برساند و چه نرساند. (بحار، ج64،
ص268) و در برخی از کشتن زنبور نهی شده است.(همان، ص267) و در برخی روایات
کشتن پشه و کک در صورت آزار رساندن مانعی ندارد(همان، ص311) کشتن حیواناتی
شبیه مار و عقرب مورد تأکید روایات است اما این مسئله که کشتن حیوانات و
حشرات تأثیر منفی در معنویات انسان داشته باشد و آثار سوء معنوی به دنبال
داشته باشد، ظاهرا اگر این کار با غرضی معقول و مقبول شرع و عرف انجام شود،
چنین تبعات و اثر سویی به دنبال ندارد ولی اگر بدون دلیل و به قصد تفریح و
سرگرمی و اغراض دیگری انجام پذیرد و حیوانی بدون دلیل کشته و یا مورد آزار
قرار گیرد احتمال دارد آثار سوء معنوی به دنبال داشته باشد. چنان چه در
روایات آمده است که اذیت و آزار زنی نسبت به گربه و محروم کردن او از آب و
غذا، موجب جهنمی شدن و ورود او به آتش گردید. البته در برخی افراد که حالات
معنوی بالا و خاصی دارند، ممکن است کشتن حیواناتی که برای دیگران آثار
سویی به دنبال ندارد و امری جایز است برای آنها متناسب با حالات خاص روحی و
معنوی آنها، مضر باشد و مانع ارتقای بیشتر معنوی آنها گردد ولی این امری
موردی و خاص است نه فراگیر و عام.
آری، حیوانات هم روح دارند منتهی یک روح حیوانی .
و در باره اینکه آیا آنان تکلیف دارند یا نه ، بین علماء اختلاف وجود دارد.
عده ای می گویند: در میان موجودات عالم، تنها انسان و جن است که تکلیف دارند، ولی سایر حیوانات و ملائکه ها تکلیفی ندارند و از آنها بازخواست نمی شود.
اما گروهی دیگر این نظر را نمی پذیرند.
تفسیر نمونه در ذیل آیه 38 از سوره انعام "وَ مَا مِن دَابَّةٍ فی الأَرْضِ وَ لا طئرٍ یَطِیرُ بجَنَاحَیْهِ إِلا أُمَمٌ أَمْثَالُکُم مَّا فَرَّطنَا فی الْکِتَبِ مِن شیْءٍ ثُمَّ إِلی رَبهِمْ یحْشرُونَ " می گوید:
در این آیه سخن از حشر و رستاخیز عمومی تمام موجودات زنده ، و تمام انواع حیوانات به میان آمده است .
شک نیست که نخستین شرط حساب و جزا مسئله عقل و شعور و بدنبال آن تکلیف و مسئولیت است ، طرفداران این عقیده میگویند مدارکی در دست است که نشان میدهد حیوانات نیز به اندازه خود دارای درک و فهمند ، از جمله : زندگی بسیاری از حیوانات آمیخته با نظام جالب و شگفتانگیزی است که روشنگر سطح عالی فهم و شعور آنها است کیست که درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجیب آنها و نظام شگفتانگیز لانه و کندو ، سخنانی نشنیده باشد ، و بر درک و شعور تحسین آمیز آنها آفرین نگفته باشد ؟ گرچه بعضی میل دارند همه اینها را یک نوع الهام غریزی بدانند ، اما هیچ دلیلی بر این موضوع در دست نیست که اعمال آنها به صورت ناآگاه ( غریزه بدون عقل ) انجام میشود .
چه مانعی دارد که این اعمال همانطور که ظواهرشان نشان میدهد ناشی از عقل و درک باشد ؟ بسیار میشود که حیوانات بدون تجربه قبلی در برابر حوادث پیشبینی نشده دست به ابتکار میزنند ، مثلا گوسفندی که در عمرش گرگ را ندیده برای نخستین بار که آن را میبیند به خوبی خطرناک بودن این دشمن را تشخیص داده و به هر وسیله که بتواند برای دفاع از خود و نجات از خطر متوسل میشود .
علاقهای که بسیاری از حیوانات تدریجا به صاحب خود پیدا میکنند شاهد دیگری برای این موضوع است ، بسیاری از سگهای درنده و خطرناک نسبت به صاحبان خود و حتی فرزندان کوچک آنان مانند یک خدمتگزار مهربان رفتار میکنند .
داستانهای زیادی از وفای حیوانات و اینکه آنها چگونه خدمات انسانی را
و در روایتی از طرق اهل تسنن از پیامبر نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود ان الله یحشر هذه الامم یوم القیامة و یقتص من بعضها لبعض حتی یقتص للجماء من القرناء : خداوند تمام این جنبندگان را روز قیامت برمیانگیزاند و قصاص بعضی را از بعضی میگیرد ، حتی قصاص حیوانی که شاخ نداشته و دیگری بیجهت باو شاخ زده است از او خواهد گرفت .
در آیه 5 سوره تکویر نیز می خوانیم " وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ " هنگامیکه وحوش محشور میشوند اگر معنی این آیه را حشر در قیامت بگیریم ( نه حشر و جمع بهنگام پایان این دنیا ) یکی دیگر از دلائل نقلی بحث فوق خواهد بود .
سؤال مهمی که در اینجا پیش میآید و تا آن حل نشود تفسیر آیه فوق روشن نخواهد شد این است که آیا میتوانیم قبول کنیم که حیوانات تکالیفی دارند با اینکه یکی از شرائط مسلم تکلیف عقل است و بهمین جهت کودک و یا شخص دیوانه از دایره تکلیف بیرون است ؟ آیا حیوانات دارای چنان عقلی هستند که مورد تکلیف واقع شوند ؟ و آیا میتوان باور کرد که یک حیوان بیش از یک کودک نابالغ و حتی بیش از دیوانگان درک داشته باشد ؟ و اگر قبول کنیم که آنها چنان عقل و درکی ندارند چگونه ممکن است تکلیف متوجه آنها شود .
در پاسخ این سؤال باید گفت که تکلیف مراحلی دارد و هر مرحله ادراک و عقلی متناسب خود میخواهد ، تکالیف فراوانی که در قوانین اسلامی برای یک انسان وجود دارد بقدری است که بدون داشتن یک سطح عالی از عقل و درک انجام آنها ممکن نیست و ما هرگز نمیتوانیم چنان تکالیفی را برای حیوانات بپذیریم ، زیرا شرط آن ، در آنها حاصل نیست ، اما مرحله ساده و پائینتری از تکلیف تصور میشود که مختصر فهم و شعور برای آن کافی است ، ما نمیتوانیم چنان فهم و شعور و چنان تکالیفی را بطور کلی در باره حیوانات انکار کنیم .
حتی در باره کودکان و دیوانگانی که پارهای از مسائل را میفهمند انکار همه تکالیف مشکل است مثلا اگر نوجوانان 14 ساله که به حد بلوغ نرسیده ولی کاملا مطالب را خوانده و فهمیدهاند در نظر بگیریم ، اگر آنها عمدا مرتکب قتل نفس شوند در حالی که تمام زیانهای این عمل را میدانند آیا میتوان گفت هیچ گناهی از آنها سرنزده است ؟ ! قوانین کیفری دنیا نیز افراد غیر بالغ را در برابر پارهای از گناهان مجازات میکند ، اگر چه مجازاتهای آنها مسلما خفیفتر است .
بنابراین بلوغ و عقل کامل شرط تکلیف در مرحله عالی و کامل است ، در مراحل پائینتر یعنی در مورد پارهای از گناهانیکه قبح و زشتی آن برای افراد پائینتر نیز کاملا قابل درک است بلوغ و عقل کامل را نمیتوان شرط دانست .
با توجه به تفاوت مراتب تکلیف ، و تفاوت مراتب عقل اشکال بالا در مورد حیوانات نیز حل میشود . [1]
آیا خانه های مدینه دَرِ چوبی داشت؟ | ||
گروه عقائد شیعه | ||
طرح شبهه:منازل مسکونى مردم مدینه و مکه در صدر اسلام به شکل ساختمانها و منازل مسکونى دوران ما نبوده است که افزون بر دیوارهاى نسبتا بلند داراى بخش ورودى با درهاى محکم وقفلهاى متنوع باشد؛ بلکه براى پوشاندن و محفوظ نگه داشتن درون منزل از دید اغیار، تنها از پرده، حصیر و... استفاده مىکردند. در روایتى علی رضى الله عنه تصریح مىکند که خانههاى ما اهل بیت در نداشته است. وَنَحْنُ أَهْلُ بَیْتِ مُحَمَّدٍ (ص) لا سُقُوفَ لِبُیُوتِنَا وَ لا أَبْوَابَ وَ لا سُتُورَ؛ خانههاى ما اهل بیت، نه سقف دارد و نه در. این روایت را بسیارى از کتابهاى شیعه نقل کردهاند از جمله: الخصال، شیخ الصدوق، ص 364 _ 382 و شرح الأخبار، قاضی النعمان المغربی، ج 1 ص 345 – 362 و الاختصاص، شیخ المفید، ص 163 180 و بحار الأنوار، علامة المجلسی، ج 38 ص 167 و 186 و.... بنابراین، چگونه ممکن است که فاطمه زهرا سلام الله علیها بین در و دیوار قرار گرفته باشد؟ و یا چگونه ممکن است که این در آتش گرفته باشد؟ نقد و بررسی:یکى از شبهاتى که اخیراً برخى از وهابیها آن را با مانور فراوان و سر وصداى زیاد مطرح کردهاند همین شبهه است. اما با بررسى روایات موجود در کتابهاى شیعه و سنى این نتیجه به دست مىآید، که در زمان رسول خدا صلى الله علیه وآله خانههاى مدینه داراى درهاى چوبى بوده است. موارد بسیارى مىتوان به عنوان شاهد نقل کرد که ما به چند نمونه اشاره مىکنیم. شما خواننده محترم براى اطلاع بیشتر به کتاب مأساة الزهراء علیها السلام، و خلفیات مأساة الزهراء، نوشته سید جعفر مرتضى مراجعه فرمایید. ما ابتدا پاسخ علامه سید جعفر مرتضى را در پاسخ این شبهه نقل و سپس به پاسخ تفصیلى آن خواهیم پرداخت: پاسخ علامه سید جعفر مرتضی:علامه سید جعفر مرتضى در پاسخ این روایت مىگوید: فأمیر المؤمنین إذن یصف حالة الفقر المدقع الذی کان یعانی منه أهل البیت ( علیهم السلام )، ویذکر إیثار رسول الله ( صلى الله علیه وآله وسلم ) حتى أهل النعم والأموال بما یتوفر لدیه منها، مع ملاحظة: أن أبواب أهل البیت ( علیهم السلام ) بیوتهم کانت من جرید النخل الذی هو أصل السعفة بعد جرد الخوص عنها، أما غیرهم ( علیهم السلام ) فکان لبیوتهم ستائر، وکانت أبوابها من غیر جرید النخل أیضا، ومنها الأخشاب لا مجرد ستائر ومسوح کما یدعون. علی علیه السلام از فقر ناراحت کنندهاى که خاندان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم با آن دست و پنجه نرم مىکردند سخن مىگوید و از بذل و بخشش رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم از اموال و نعمتهاى که نزدش جمع شده بود یاد مىکند، با این که دَرِ خانههاى اهل بیت از چوب خرما؛ پس از پاک کردن از شاخ و برگش بود؛ ولى دیگران دَرِ خانههایشان از غیر چوب خرما بود و افزون برآن بر درهایشان پرده نیز آویزان کرده بودند. العاملی، السید جعفر مرتضى (معاصر)، مأساة الزهراء علیها السلام شبهات وردود، ج 2 ص 232، ناشر: دار السیرة بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة، 1418هـ ـ 1997 م باز کردن درب خانه با کلید، چه معنایی دارد؟خداوند در قرآن کریم به صحابه و دیگر مسلمانان اجازه مىدهد که از خانههایى که کلید آن در اختیار آنان هست ، غذا بخورند . بىتردید خانهاى که در چوبى و یا آهنى نداشته باشد، داشتن کلید براى آن بىمعنا خواهد بود: لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَلا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلا عَلَى الْمَریضِ حَرَجٌ وَلا عَلى أَنْفُسِکُمْ أَنْ تَأْکُلُوا مِنْ بُیُوتِکُمْ أَوْ بُیُوتِ آبائِکُمْ ... أَوْ ما مَلَکْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدیقِکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْکُلُوا جَمیعاً أَوْ أَشْتاتاً. (النور / 61 .) بر نابینا و افراد لنگ و بیمار گناهى نیست (که با شما هم غذا شوند)، و بر شما نیز گناهى نیست که از خانههاى خودتان [بدون اجازه خاصّى] غذا بخورید و همچنین خانههاى پدرانتان ... یا خانهاى که کلیدش در اختیار شماست، یا خانههاى دوستانتان، بر شما گناهى نیست که به طور دستهجمعى یا جداگانه غذا بخورید . در حدیث ذیل نیز با صراحت سخن از باز کردن دَرِ اتاق به وسیله کلید است و این نشان مىدهد که ورودیهاى منازل واتاقها محصور و محفوظ بوده است. حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحِیمِ بْنُ مُطَرِّفٍ الرُّؤَاسِىُّ حَدَّثَنَا عِیسَى عَنْ إِسْمَاعِیلَ عَنْ قَیْسٍ عَنْ دُکَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ الْمُزَنِىِّ قَالَ أَتَیْنَا النَّبِىَّ،صلى الله علیه وسلم، فَسَأَلْنَاهُ الطَّعَامَ فَقَالَ « یَا عُمَرُ اذْهَبْ فَأَعْطِهِمْ ». فَارْتَقَى بِنَا إِلَى عِلِّیَّةٍ فَأَخَذَ الْمِفْتَاحَ مِنْ حُجْزَتِهِ فَفَتَحَ. از دُکَین بن سعید مزنى نقل شده است که گفت: خدمت پیامبر رفتیم و تقاضاى غذا کردیم، به عمر فرمود: برو و به آنان غذا بده. عمر ما را به اتاق بالا برد، سپس کلید را از کمربندش بیرون آورد و در را باز کرد. السجستانی الأزدی، سلیمان بن الأشعث أبو داود (متوفای275هـ)، سنن أبی داود، ج 2 ص 527، ح 5240، تحقیق: محمد محیی الدین عبد الحمید، ناشر: دار الفکر. البانى در صحیح و ضعیف سنن ابوداوود، شماره 5238 آن را تصحیح کرده است. پیامبر دستور داد، شبها دَرِ منازل را ببندند:مسلم نیشابورى در صحیحش مىنویسد: 10. قَالَ أَبُو حُمَیْدٍ إِنَّمَا أُمِرَ بِالأَسْقِیَةِ أَنْ تُوکَأَ لَیْلاً وَبِالأَبْوَابِ أَنْ تُغْلَقَ لَیْلاً. ابو حمید مىگوید: پیامبر به ما امر کرد که شبها ظروف آب را در گوشهاى قرار دهیم و نیز دستور داد که شبهنگام درها را ببندیم. النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1593، ح2010، کتاب الأشربة (والاطعمة)، باب فِی شُرْبِ النَّبِیذِ وَتَخْمِیرِ الإِنَاءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت. خانه های پیامبر (ص) از چوب درخت سرو بود:ابن کثیر دمشقى به نقل از حسن بصرى مىنویسد: وکانت حجره من شعر مربوطة بخشب من عرعر قال وفی تاریخ البخاری أن بابه علیه السلام کان یقرع بالاظافیر فدل على أنه لم یکن لابوابه حلق. اتاقهاى رسول خدا (ص) از شاخه و چوب عَرعَر به وسیله مو بافته شده بود، و در تاریخ بخارى آمده است: دَرِ خانه پیامبر را با نُک انگشتان و ناخنها مىزدند و این دلالت بر این دارد که حلقههایى براى کوبیدن بر در نداشته است. القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 3، ص 221، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت. خانه عائشه از چوب درخت سرو بود:بخارى در ادب المفرد مىنویسد: عن محمد بن هلال أنه رأى حجر أزواج النبی صلى الله علیه وسلم من جرید مستورة بمسوح الشعر فسألته عن بیت عائشة فقال کان بابه من وجهة الشام فقلت مصراعا کان أو مصراعین قال کان بابا واحدا قلت من أی شیء کان قال من عرعر أو ساج. محمد بن هلال خانههاى همسران پیامبر را دیده است که پوششى بافته شده از مو بوده است. از وى در باره خانه عائشه پرسیدم، گفت: درِ خانه اش به طرف شام باز مىشد، پرسیدم: یک لنگه داشت یا دو لنگه؟ گفت: یک لنگه بیشتر نداشت، گفتم: جنسش از چه بود؟ گفت از چوب درخت عرعر یا ساج. البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، الأدب المفرد، ج 1، ص 272، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، ناشر: دار البشائر الإسلامیة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1409هـ ـ 1989م عاصمى شافعی( متوفاى 1111) مىنویسد: کان باب عائشة مواجه الشام وکان بمصراع واحد من عرعر أو ساج. درِ خانه عائشه به طرف شام بود و یک لنگه داشت که از چوب درخت عرعر یا ساج بود. العاصمی المکی، عبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی (متوفای1111هـ)، سمط النجوم العوالی فی أنباء الأوائل والتوالی، ج 1، ص 367، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود- علی محمد معوض، ناشر: دار الکتب العلمیة. ابوالبقاء مکى حنفى (متوفاى 864) مىنویسد: وکان لبیت عائشة رضی الله عنها مصراع واحد من عرعر أوساج. تاریخ مکة المشرفة والمسجد الحرام والمدینة الشریقة والقبر الشریف، ج 1، ص 268، ناشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، 1424هـ، 2004م، الطبعة: الثانیة، تحقیق: علاء إبراهیم، أیمن نصر براى خانه عائشه یک در بود که یک لنگه داشت و از چوب عرعر یا ساج بود. المکی الحنفی، أبو البقاء محمد بن أحمد بن محمد ابن الضیاء (متوفای854هـ)، تاریخ مکة المشرفة والمسجد الحرام والمدینة الشریفة والقبر الشریف، ج 1، ص 268، تحقیق: علاء إبراهیم، أیمن نصر، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1424هـ ـ 2004م. محمد بن اسماعیل بخارى در صحیح خود مىنویسد: حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ بن حَوْشَبٍ حدثنا عبد الْوَهَّابِ حدثنا یحیى بن سَعِیدٍ قال أَخْبَرَتْنِی عَمْرَةُ قالت سمعت عَائِشَةَ رضی الله عنها تَقُولُ لَمَّا جاء قَتْلُ زَیْدِ بن حَارِثَةَ وَجَعْفَرٍ وَعَبْدِ اللَّهِ بن رَوَاحَةَ جَلَسَ النبی صلى الله علیه وسلم یُعْرَفُ فیه الْحُزْنُ وأنا أَطَّلِعُ من شَقِّ الْبَابِ. از عائشه نقل است: هنگامى که خبر شهادت جعفر بن ابوطالب و عبدالله بن رواحه را آوردند؛ پیامبر بر زمین نشست و آثار حزن و اندوه در صورتش نمایان شد، و من ازشکاف در (شق الباب) او را مىنگریستم. البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص 440، ح 1243، بَاب ما یُنْهَى عن النَّوْحِ وَالْبُکَاءِ وَالزَّجْرِ عن ذلک، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987. شکاف یا سوراخ دَر دلیل بر مدعاى ما است که خانه ها بدون دَر نبوده است؛ بلکه درهایى که از «تخته » یا «سعف نخل» ساخته مىشدند بر ورودیهاى منازل وخانهها نصب مىکردهاند. خانه علی (ع) دارای دَر بود:همچینن در برخى از روایات شیعه و سنى آمده است که خانه حضرت علی علیه السلام داراى دَرِ چوبى از نوع: سَعَفٍ (شاخه درخت خرما) عرعر، (درخت سرو) ساج و... بوده است. در داستان ازدواج فاطمه زهرا و امیرمؤمنان علیهما السلام آمده است: ثُمَّ دَعَا عَلِیّاً علیه السلام فَصَنَعَ بِهِ کَمَا صَنَعَ بِهَا ثُمَّ دَعَا لَهُ کَمَا دَعَا لَهَا ثُمَّ قَالَ قُومَا إِلَى بَیْتِکُمَا جَمَعَ اللَّهُ بَیْنَکُمَا وَ بَارَکَ فِی نَسْلِکُمَا وَ أَصْلَحَ بَالَکُمَا ثُمَّ قَامَ فَأَغْلَقَ عَلَیْهِ بَابَه. رسول خدا (ص) علی بن ابوطالب (ع) را احضار نمود و همان عملى را که با فاطمه انجام داده بود با علی نیز انجام داد. آنگاه همان دعائى را براى علی خواند که براى فاطمه خوانده بود. سپس به علی و فاطمه علیهما السّلام فرمود: برخیزید بسوى خانه خود روید، خدا شما را نسبت به یک دیگر مهربان کند! و به نسل شما برکت دهد! و عاقبت شما را بخیر نماید! رسول خدا (ص) پس از این دعاها برخاست و دَرِ خانه را بست. الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 5 ص 489، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ؛ الطبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب أبو القاسم (متوفای360هـ)، المعجم الکبیر، ج 22 ص 412، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانیة، 1404هـ – 1983م؛ التمیمی المغربی، أبو حنیفة النعمان بن محمد (متوفای363 هـ)، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ج 2 ص 359، تحقیق: السید محمد الحسینی الجلالی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الثانیة، 1414 هـ؛ المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 43 ص 142، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. امام کاظم از پدرش امام صادق علیهما السلام نقل کرده است که فرمود: جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَأَغْلَقَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ الْبَابَ وَقَالَ یَا أَهْلِی وَأَهْلَ اللَّه.... پیامبر اکرم؛ علی بن ابوطالب، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را جمع کرد و درب را بر روى آنها بست و فرمود: اى خانواده من که پیوستگان خدائید، پروردگار به شما سلام مىرساند.... المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 24 ص 219، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. و در حدیثى دیگر از پدرش امام صادق علیهما السلام نقل مىکند که فرمود: لَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الَّتِی قُبِضَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه وآله وسلم) فِی صَبِیحَتِهَا دَعَا عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ (علیهم السلام) وَ أَغْلَقَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ الْبَابَ وَ قَالَ یَا فَاطِمَةُ وَأَدْنَاهَا مِنْهُ فَنَاجَاهَا مِنَ اللَّیْلِ طَوِیلًا فَلَمَّا طَالَ ذَلِکَ خَرَجَ عَلِیٌّ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ أَقَامُوا بِالْبَابِ وَ النَّاسُ خَلْفَ الْبَاب. شبى که رسول خدا صلى الله علیه وآله صبح آن از دنیا رفت، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و دَرِ خانه را بست و فرمود: فاطمه جانم! سپس او را نزدیک خودش برد و با دخترش مدتى طولانى مشغول گفتگو شد و چون مدت طولانى شد، علی و دو فرزندش حسن و حسین علیهم السلام از خانه بیرون آمدند و پشت در همراه با مردم به انتظار ماندند. المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22 ص 490، باب 1، وصیته ص عند قرب وفاته و فیه، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. بستن دَر دلیل بر چه چیزى مىتواند باشد؟ محمد بن جریر طبرى شیعى مىنویسد: قَالَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَمَضَیْتُ إِلَیْهَا فَطَرَقْتُ الْبَابَ وَ اسْتَأْذَنْتُ فَأَذِنَتْ لِی بِالدُّخُولِ فَدَخَلْتُ فَإِذَا هِیَ جَالِسَة. سلمان مىگوید: به خانه فاطمه رفتم، در را کوبیدم و اجازه ورود گرفتم، به من اجازه داد تا وارد شوم. هنگامى که وارد شدم دیدم نشسته است.
الطبرى ، أبی جعفر محمد بن جریر بن رستم (قرن5هـ) ، دلائل الامامة ، ص 107 ، نشر و تحقیق : مؤسسة البعثة ـ قم ، الطبعة الأولى ، 1413هـ ؛ المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 91 ص 226، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. در این حدیث سلمان مىگوید: دَر را کوبیدم، آیا کوبیدن دَر مفهومى غیر از معناى رایج آن دارد؟ شکستن در خانه حضرت زهرا در هجوم:در روایت هجوم به خانه فاطمه سلام الله علیها آمده است: قَالَ عُمَرُ قُومُوا بِنَا إِلَیْهِ فَقَامَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمَانُ وَ خَالِدُ بْنِ الْوَلِیدِ وَ الْمُغِیرَةُ بْنُ شُعْبَةَ وَ أَبُو عُبَیْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ وَ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِی حُذَیْفَةَ وَ قُنْفُذٌ وَ قُمْتُ مَعَهُمْ فَلَمَّا انْتَهَیْنَا إِلَى الْبَابِ فَرَأَتْهُمْ فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا أَغْلَقَتِ الْبَابَ فِی وُجُوهِهِمْ وَ هِیَ لا تَشُکُّ أَنْ لا یُدْخَلَ عَلَیْهَا إِلا بِإِذْنِهَا فَضَرَبَ عُمَرُ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَکَسَرَهُ وَ کَانَ مِنْ سَعَفٍ. عمر گفت: ما را نزد وى ببر، ابوبکر و عمر و عثمان و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه و ابوعبیده جراح و سالم مولى ابوحذیفه و قنفذ حرکت کردند و من نیز با آنان به راه افتادم. هنگامى که به خانه رسیدیم، فاطمه آنها را دید، در را بر روى آنان بست، فاطمه شک نداشت که آنان بدون اجازه وى داخل نخواهند شد؛ اما عمر با لگد در را که از چوب درخت خرما بود، شکست. المجلسی، محمد باقر (متوفای 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 28 ص 227، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، ناشر: مؤسسة الوفاء - بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403 - 1983 م. در روایت ابن قتیبه آمده است: ثم قام عمر، فمشى معه جماعة، حتى أتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: یا أبت یا رسول الله، ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب وابن أبی قحافة... عمر وگروهى همراه وى به خانه فاطمه رسیدند، دقّ الباب کردند، فاطمه هنگامى که صداى آنان را شنید، فریاد زد: اى پدر بزرگوارم، اى رسول خدا! پس از تو از دست پسر خطاب (عمر) و ابوقحافه ( ابوبکر) چه رنجها که ندیدم. الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 16، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - 1418هـ - 1997م، با تحقیق شیری، ج1، ص37، و با تحقیق، زینی، ج1، ص24. نتیجه:استدلال به روایت و فرمایش علی علیه السلام: « لا سُقُوفَ لِبُیُوتِنَا وَ لا أَبْوَابَ» اهل سنت را به مقصودشان نمىرساند؛ زیرا: اولاً: طراح شبهه سخن علی علیه السلام را ناقص نقل کرده است؛ به گونهاى که خواننده احساس مىکند که اهل بیت علیهم السلام منزل مسکونى به شکل متعارف نداشتهاند؛ چون خانهاى که نه سقف دارد و نه دَر و نه دیوار، قابل تصور نیست؛ در حالى که متن حدیث چنین است: نحن اهل بیت محمد (ص) لا سقوف لبیوتنا ولا أبواب ولا ستور ( در نقل شیخ مفید، ستور به معناى دیوار آمده است) الا الجرائد وما اشبهها. جمله پایانى این حدیث گویاى استفاده از چوب حاصل شده از برگههاى درخت خرما است؛ چون جریده به معناى چوب باقى مانده پس از تراشیدن اضافات آن است که با بستن آن چوبها کنار یکدیگر براى پوشش و دیوار کشى و در ورودى و غیر آن استفاده مىشده است؛ بنابراین از این روایت و روایات دیگر استفاده مىشود که خانه اهل بیت علیهم السلام از جمله خانه فاطمه زهرا و علی علیهما السلام مانند خانههاى افراد دیگر داراى در ورودى بوده است که باز و بسته مىشده و از استحکام مخصوصى هم برخوردار بوده است. همچنین روایات دیگرى از مصادر اهل سنت نقل شد که خانههاى مدینه و نیز خانه امیر مؤمنان علیه السلام دَر داشته است و این دَرها نیز چوبى بوده است. گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج) |
چه کسانی هرگز به بهشت راه نمییابند؟
در ارتباط با کسانی که وارد بهشت نمیشوند، آیات و روایات چنین میگویند:
الف. آیات قرآن کریم
قرآن کریم مشرکان، متکبران و تکذیب کنندگان آیات الهی را در زمره کسانی میداند که هرگز به بهشت راه نخواهند یافت.
1. «کسانى که آیات ما را تکذیب کردند، و در برابر آن تکبّر ورزیدند، (هرگز) درهاى آسمان به رویشان گشوده نمىشود و (هیچگاه) داخل بهشت نخواهند شد، مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اینگونه، گنهکاران را جزا مىدهیم».[1]
2. «به تحقیق آنانکه گفتند که خدا همان مسیح پسر مریم است، کافر شدند. مسیح گفت: اى بنى اسرائیل، اللَّه پروردگار من و پروردگار خود را بپرستید؛ زیرا هر کس که براى خداوند شریکى قرار دهد خدا بهشت را بر او حرام میکند، و جایگاه او آتش است و ستمکاران را یاورى نیست».[2]
3. «و آنها که آیات ما را تکذیب کنند، و در برابر آن تکبّر ورزند، اهل دوزخاند، جاودانه در آن خواهند ماند».[3]
ب. روایات
لحن روایات مورد انسانهایی که به بهشت نمیروند متفاوت است. در برخی روایات محرومان از بهشت سه گروه، در تعدادی چهار گروه و در بعضی حدود ده طایفه ذکر شدهاند -البته این روایات در صدد بیان مصداق هستند، نه بیان انحصار-؛ مانند:
1. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) ثَلَاثَةٌ لَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ مُدْمِنُ خَمْرٍ وَ مُدْمِنُ سِحْرٍ وَ قَاطِعُ رَحِم»؛[4] رسول خدا(صلی الله عیه و آله) فرمود: سه طایفه وارد بهشت نمیشوند؛ دائم الخمر، کسی که شغلش ساحری است، و کسی که پیوند خویشاوندى را بریده باشد.
2. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ: أَرْبَعَةٌ لَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ الْکَاهِنُ وَ الْمُنَافِقُ وَ مُدْمِنُ الْخَمْرِ وَ الْقَتَّاتُ وَ هُوَ النَّمَّامُ»؛[5] امام صادق(علیه السلام) فرمود: کاهن(غیبگو)، منافق، دائم الخمر و سخن چین، وارد بهشت نمیشوند.
3. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) میفرماید: خداى عز و جل بهشت را از دو نوع خشت آفرید؛ یک خشت طلا و یک خشت نقره، دیوارهایش را یاقوت و طاقش را از زبرجد و سنگریزهاش را لۆلۆ و خاکش را زعفران و مشک خوشبو قرار داد، سپس به آن فرمود سخن بگوى، عرض کرد خدایى نیست به جز تو؛ خداى زنده و پایدار؛ سعادتمند آنکسی است که در من جاى دارد. پس خداى عز و جل فرمود: به عزت، بزرگى، شکوه و بلندى مقامم سوگند که به بهشت داخل نمیشود دائم الخمر، خود فروش، سخن چین، بىغیرت در باره همسر، کسى که پیوند خویشاوندى را بریده باشد و... .[6]
با توجه به مطالب ارائه شده، میتوان گفت این گروهها هرگز وارد بهشت نمیشوند، در صورتی که موفق به توبه نشوند، اما در صورتی که توبه کنند با توبه تمام گناهان بخشوده خواهد شد، حتی شرک.
پی نوشت ها:
[1]. اعراف، 40. «إِنَّ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فی سَمِّ الْخِیاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمین».
[2]. مائده، 72. «لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَ قالَ الْمَسیحُ یا بَنی إِسْرائیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمینَ مِنْ أَنْصار».
[3]. اعراف، 36. «وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون».
[4]. ابن بابویه، محمد بن على، خصال، محقق، مصحح، غفارى، على اکبر، ج 1، ص 179، جامعه مدرسین، قم، چاپ اول، 1362ش.
[5]. ابن بابویه، محمد بن على، امالی، ص 404، کتابچى، تهران، چاپ ششم، 1376 ش.
[6]. خصال، ج 2، ص 436، «ل، الخصال عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْفَارِسِ عَنِ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الْجَنَّةَ خَلَقَهَا مِنْ لَبِنَتَیْنِ لَبِنَةٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ جَعَلَ حِیطَانَهَا الْیَاقُوتَ وَ سَقْفَهَا الزَّبَرْجَدَ وَ حَصَاهَا اللُّؤْلُؤَ وَ تُرَابَهَا الزَّعْفَرَانَ وَ الْمِسْکَ الْأَذْفَرَ فَقَالَ لَهَا تَکَلَّمِی فَقَالَتْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَنْتَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ قَدْ سَعِدَ مَنْ یَدْخُلُنِی فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِزَّتِی وَ عَظَمَتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِی لَا یَدْخُلُهَا مُدْمِنُ خَمْرٍ وَ لَا سِکِّیرٌ وَ لَا قَتَّاتٌ وَ هُوَ النَّمَّامُ وَ لَا دَیُّوثٌ وَ هُوَ الْقَلْطَبَانُ وَ لَا قَلَّاعٌ وَ هُوَ الشُّرْطِیُّ وَ لَا زَنُّوقٌ وَ هُوَ الْخُنْثَى وَ لَا جَیَّافٌ وَ هُوَ النَّبَّاشُ وَ لَا عَشَّارٌ وَ لَا قَاطِعُ رَحِمٍ وَ لَا قَدَرِی». بحار الأنوار، ج76، ص: 130.
بخش اعتقادات شیعه تبیان
١١نفری که به بهشت نمیروند را بشناسید:
1.کسانی هستندکه درحالی ازقبربلندمیشوندکه فاقددست وپاهستنداین افرادکسانی هستندکه همسایگان خودرا اذیت میکنند.
2.کسانی هستندکه درنمازغفلت وسستی میکردندودرحالی ازقبرخارج میشوندکه صورتی همانندخوک دارند.
3.کسانی که زکات اموال خویش رانمیپردازنددرحالی ازقبرخارج میشوندکه شکم آنهامانندکوهان شتر وپرازمار وکژدم می باشد.
4.کسانی هستند که مال رابرعهدوپیمان الهی ترجیع دادند درحالی ازقبرخارج میشوندکه ازدهانشان خون جاری است.
پناه برخدا
5.کسانی هستندکه درخفاوپنهانی گناه می کردندواز خداوند که در هرحال ناظربیناوشنوااست نمی ترسیدند.
ودرحالی از قبر خارج میشوند که جسم وتن آنهابادکرده وپوسیده است سبحان الله
6.کسانی هستندکه شهادت دروغ می دادنددرحالی ازقبرخارج خواهند شدکه گردنشان قطع شده است
7.کسانی هستندکه کتمان شهادت می کنندوعمدا گواهی نمی دهنددرحالی ازقبرخارج میشوند که ازدهانشان خون وچرک جاری است
8.گروه زناکارانی هستندکه بدون توبه وفات کردنددرحالی ازقبرخارج خواهند شد که کورهستند.
9.کسانی هستندکه مال یتیمان رابه ناحق خورده انددرحالی ازقبرخارج میشوندکه چهره هایشان سیاه وچشمهاوشکمشان پراز آتش است.
10.کسانی هستندکه نافرمانی پدرومادررا میکنند درحالی ازقبرخارج خواهندشوندکه جسمشان گرفتاربیمارى برص وجذام شده است.
11.کسانی هستندکه شراب مینوشنددرحالی ازقبرخارج میشوندکه
نابیناهستندودندانهای آنهامثل شاخ فیل ولبهای آنهابرسینه هایشان آویزان
وزبان آنهابرقسمت رانهاآویزان است وازشکم آنهاکثافت بیرون می آیدالله اکبر
سبحان الله
12.حضرت رسول اکرم می فرماید:گروه دوازدهم هم درحالی خارج میشوند که چهره
آنهامانندشب چهارده نورانی وازپل صراط مانندبرق مى گذرنداینهاهمان گروهی
هستند که به نمازاهتمام می ورزیدندوعمل نیک انجام میدادند
هرکدام از اذکار وحالات نماز ازجمله رکوع , سجود وقیام جدا
ازامرتعبد وبندگی خداوند اشاره به حقایق عرفانی, معنوی, سیر وسلوک وکمال
دارد:
فلسفه قیام
حاج میرزا جواد ملکی تبریزی در کتاب گرانسنگ اسرار
الصلوه می فرماید:« حقیقت قیام عبارت از ایستادن در پیشگاه پروردگار برای
ادائ حق عبودیت و بندگی او و جلب خیرات پروردگاری , و انس گرفتن با او و
لذت بردن به مخاطبات و گفتگوی با او در کلام , و به مناجات با او در دعا و
چاره کار برای توقف طولانی خود در روز قیامت و دفع هول و هراسی که در
انتظار انسان هست می باشد و می بایست که انسان از این که در نماز می بایست
بر هر دو پا بایستد به این حقیقت پی ببرد که مسلمان باید در مقام خوف و
رجائ باشد و از پایین افکندن سر در هنگام نماز, الزام قلب را بر تذلل و
خشوع و تواضع و دوری از ریاست طلبی و خودبزرگ بینی فهم نماید و بداند که در
فردای قیامت او را در پیشگاه ذات اقدس خود ایستادنی است که چگونگی آن را
این ایستادن تعیین می کند, و لذا سزاوار است که انسان آن چه در توان دارد
در تصحیح قیام نماز خود, بکار گیرد و بداند که تمام پنهانی ها و خاطرات و
ضمایرش نزد حضرت حق مکشوف و آشکار است ,
و پروردگار حتی به چیزهایی که خود از آن بی خبر است و در باطن اوست آگاه
است , و لذا خیلی مراقب باشد که مبادا باطنش مخالف با رضای پروردگار باشد, و
بناچار در چنین مقام خطیری تواضع و فروتنی او لااقل همچون تواضع در محضر
سلطانی از سلاطین دنیا خواهد بود, چگونه کسی که در مقابل حاکمی قرار می
گیرد مراقب تمام حرکات و گفته های خود می باشد,
که مبادا سخنی بر خلاف رضای او بر زبان آورد, و یا از معنای آن چه می گوید,
غافل باشد و یا اشارات مخاطبات سلطان را در نیابد, و خدایی که ملک الملوک و
جبارالجبابره است هرگز نزد مسلمان از بشری مثل خود بی مقدارتر نخواهد
بود)), (ملکی تبریزی , حاج میرزا جواد; اسرار الصلوه ; انتشارات پیام آزادی
, ج اول , 1363, ص 323).
فلسفه رکوع:
رکوع آن است که پس از پایان
سوره، به نیّت تعظیم و فروتنى در برابر فرمان و عظمت پروردگار، تا حدى خم
شویم که دستها به زانوها برسد، کمر صاف باشد، گردن کشیده باشد، گویا
نمازگزار حاضر است که در راه خدا گردنش زده شود.
رکوع که از ارکان نماز است و کم یا زاد شدن آن، چه به عمد یا سهو، نماز را
باطل مىکند، از بهترین نوع اظهار بندگى است. رکوع ادب است و سجود قرب، و
کسانى به خدا نزدیک مىشوند که در اظهار ادب کوتاهى نکرده باشند و این
مضمون کلام امام صادق(ع) است»، (همان، ص 172 و 173).
فلسفه سجده:
سجده،
نشان تذلّل و خاکسارى در برابر خداوند و عالىترین درجه عبودیت است. انسان
با سجده، خود را همرنگ با هستى مىکند « و للّه یسجد ما فى السموات و
الارض»، (نحل، 49) .
سجده بهترین حالتی است که انسان به خدا نزدیک می شود. سجده , رمز دوران های
چهارگانه زندگی انسان است .
علی (ع ) می فرماید: سجده اول , یعنی این که از خاکم , سر برداشتن رمز
زندگی دنیایی است . سجده دوم , رمز مردن و به خاک خفتن است , سربرداشتن ,
رمز محشور شدن است , (بحار, ج 82, ص 139). و این مضمون این آیه است که : شما را از خاک آفریدیم و به خاک بر می گردانیم و بار دیگر از خاک , بیرونتان می آوریم , (طه , 55). سجده نشان عبودیت است «, (همان , ص 174 و 175).
همچنین
حضرت امام در کتاب آداب الصلاه می فرماید:« بدان که اهل معرفت قیام را
اشاره به توحید افعال دانند; چنانچه رکوع را به توحید صفات , و سجود را به
توحید ذات اشاره دانند.
اما بیان آن که قیام اشاره به توحید فعلی است آن است که در خود قیام وضعا,
و قرائت لفظا اشارت به آن مقام است : اما این که قیام وضعا اشارت به آن
است این است که در آن اشارت به قیام عبد به حق و مقام قیومیت حق است که آن
تجلی به فیض مقدس و تجلی فعلی است و در این تجلی مقام فاعلیت حق ظاهر شود و
همه موجودات مستهلک در تجلی فعلی و مضمحل در تحت کبریای ظهوری شود. و ادب
عرفانی سالک در این مقام آن است که این لطیفه الهیه را به یاد قلب آورد و
ترک تعینات نفسیه را هر چه بتواند بکند و حقیقت فیض مقدس را به قلب تذکر
دهد و نسبت قیومیت حق و تقوم خلق به حق را به باطن قلب برساند.
و چون این حقیقت در قلب سالک متمکن شد, قرائت او به لسان حق واقع شود و
ذاکر و مذکور خود حق گردد و بعضی از اسرار قدر بر قلب عارف کشف گردد ((و
انت اثنیت علی نفسک ; تو همچنان که خود را ستوده ای )) و ((و اعوذ بک منک ;
از تو به تو پناه می برم )) به بعض مراتب برای او مکشوف شود, (خمینی , روح
الله , آداب الصلوه (آداب نماز); موئسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س
), چ سوم , 1372, صص 146 و 147).
برای آگاهی بیشتر ر.ک: 1- پرتوى از
اسرار نماز، محسن قرائتى. 2- راز نماز، محسن قرائتى. 3- از ژرفاى نماز، سید
على حسینى خامنهاى. 4- اسرار عبادت، آیتاللَّهجوادى آملى. 5- برداشتى
از نماز، على آقا نجفى کاشانى. 6- پرواز در ملکوت، ج 1 و 2، سید احمد فهرى
زنجانى.